داستان
سه روز پس از تولدم در حالی که در گهواره ی ابریشمی دراز کشیده بودمو با تعجب به جهان تازه ی اطرافم می نگریستم و دست و پا می زدم،مادرم از دایه پرسید:امروز فرزندم چطور است؟
ادامه مطلب ...دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت
و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش
*زیر گنبد کبود ، دوتا عاشق بودن و کلی حسود ...
تقصیر همون حسودا بود ،
که حالا شده یکی بود ، یکی نبود !!!!!!*
عاشقانه
دلم کاردست است! خودم بافتمش، تارش را ازسکوت،
پودش را ازتنهایی... همین است که خریدارندارد...