زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
به نام ایزد
یک دو حرفی مانده است اندر دلم,گویم یا نگویم
چون سزاوارش ببینم ترسم آخر,گویم یا نگویم
شعر من
زندگی ســاز مخــالف گرزند یا نزند
آسمان گر بر سر ماخراب شود یا نشود
من, تــنــهــا با تو مانـــــم تا به آخر
گر که این خواست تو شود یا نشود
خیلی سخته به خاطر کسی و که دوست داری
همه چیزو ازسر راهت خط بزنی بع بفهمی
خودت تولیستی بودی که اون به خاطر یکی دیگه
خـــــــــــــــــــــــطـــــت زده......
شعر دلتنکی من
......
نگاهم را به تو دادم شبی دانی چرا آخر
که از شرم دید او شود راحتت خاطر
نداشتی پاس آنرا کردی خرابش
ازآن شرم نگاه چه ماندست بجا آخر
........