دیروز که گفتی دوستت دارم!گفتم:بلند
داد بزن نمیشنوم...!!!
امروز که در گوشم زمزمه کردی دیگه دوست
ندارم گفتم :آروم !چرا داد میزنی؟؟؟؟
مرا اینگونه باورکن.کمی تنها.کمی بی کس.
کمی ازیادهارفته.خداهم ترک ماکرده خدادیگرکجارفته.
نمی دانم مرا گناهی هست که شاید
هم به جرم آن جدایی هست
شعر دلتنکی من
......
نگاهم را به تو دادم شبی دانی چرا آخر
که از شرم دید او شود راحتت خاطر
نداشتی پاس آنرا کردی خرابش
ازآن شرم نگاه چه ماندست بجا آخر
........
یه روز یه دل تصمیم میگیره که سنگ بشه تا
دیگه عاشق نشه،میره قاطی سنگها ولی اونجا
هم برای همیشه عاشق یه سنگ میشه
فراموشم نکن شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت
از کنار هم بگذریم و بگویی آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.